نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

روزى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله با اميرالمؤمنين فرمود:

يا على ! مى خواهى تو را به چيزى مژده بدهم ؟

على عليه السلام عرض کردم : بلى ، پدر و مادرم به قربانت ! تو هميشه مژده دهنده هر چيزى بودى .

فرمود: جبرئيل ، نزد من آمد و از امر عجيبى مرا خبر داد.

على عليه السلام پرسيد: امر عجيب چه بود؟

فرمود: جبرئيل خبر داد که هر کس از دوستان من ، بر من تواءم با خاندانم صلوات بفرستد، درهاى آسمان به روى وى گشوده مى شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او مى فرستند و اگر گناهکار است گناهانش مى ريزد همچنان که برگ درختان مى ريزد و خداوند متعال به او خطاب مى کند: (لبيک يا عبدى و سعديک ) .

سپس به فرشتگان مى فرمايد:

(ملائکان من ! شما به او هفتاد صلوات فرستاديد، اما من بر او هفتصد صلوات مى فرستم .

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان داستان پیامبر داستان درود خداوند داستان برکت صلوات داستان ثواب صلوات ,
:: بازدید از این مطلب : 690
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 19 تير 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ديد لباس کهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض کرد:يا رسول الله ! با اين پول لباسي براي خود بخريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهني برايم بخر! علي عليه السلام مي فرمايد:- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهني به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلي الله عليه و آله پيراهن را که ديد فرمود:اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مي خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟علي مي فرمايد:من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت .پول را گرفتم و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهني بخريم .در بين راه ، چشم حضرت به کنيزکي افتاد که گريه مي کرد.پيامبر صلي الله عليه و آله نزديک رفت و از کنيزک پرسيد:- چرا گريه مي کني ؟کنيز جواب داد:- اهل خانه به من چهار درهم دادند که متاعي از بازار برايشان بخرم . نمي دانم چطور شد پول ها را گم کردم . اکنون جراءت نمي کنم به خانه برگردم .رسول اکرم صلي الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به کنيزک داد و فرمود:هر چه مي خواستي اکنون بخر و به خانه برگرد.خدا را شکر کرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اي به چهار درهم خريد و پوشيد.

  

 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان دوازده درهم با برکت , خواندن داستان دوازده درهم با برکت , روایتی از پیامبر در مورد برکت , دانلود داستان دوازده درهم با برکت ,
:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی


:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان گریه برای یتیمان , گریه کردن برای یتیمان , خواندن داستان گریه کردن برای یتیمان , داستان های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 288
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تا به او توصيه اي بنمايند.حضرت اين گونه توصيه فرمودند:- من به تو سفارش مي کنم براي خدا شريک قرار ندهي ، اگر چه در آتش ‍ بسوزي و شکنجه ببيني !پدر و مادرت را نيز اذيت مکن و به آنان نيکي کن ، زنده باشند يا مرده . اگر دستور دهند که از خانواده و زندگيت دست برداري چنين کن ! و اين نشانه ايمان است . آنچه که اضافه داري در اختيار برادر ديني ات بگذار!در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !به مردم اهانت مکن و باران رحمتت را بر آنان ببار!هر کدام از مسلمانان را ديدار کردي سلام برسان !مردم را به سوي اسلام دعوت کن !بدان که هر کارگشايي تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده اي که از فرزندان يعقوب است .بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند.(8)

 

نظراتتان را به ما اعلام کنید.



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: سفارش های پیامبر , توصیه های پیامبر , توصیه های پیامبر به تمام مسلمانان , نصیحت های پیامبر , خواندن داستان نصیحت های پیامبر , خواندن داستان توصیه های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده . پيغمبر صلي الله عليه و آله با اصحابشان از جاي برخاسته ، حرکت کردند. با دستور حضرت - در حالي که خود نظارت مي فرمودند - سعد را غسل دادند.پس از انجام مراسم غسل و کفن ، او را در تابوت گذاشته و براي دفن حرکت دادند.در تشييع جنازه او، پيغمبر صلي الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حرکت مي کرد. گاهي طرف چپ و گاهي طرف راست تابوت را مي گرفت ، تا نزديکي قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ريختند و در آن خللي ديدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند:

 

بقیه ی داستان ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان بد اخلاقی , خواندن داستان بد خلقی , دانلود داستان بد خلقی , داستان های پیامبر (ص) , بدخلقی از نظر پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

امّ سلمه نقل مي کند:در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله بودم . يکي از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام ، ابن امّ مکتوم که نابينا بود به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود:- حجاب خود را در برابر ابن مکتوم رعايت کنيد!پرسيدم :- اي رسول خدا! آيا او نابينا نيست ؟ بنابراين حجاب ما چه معني دارد؟پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:- آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمي بينيد؟زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)

 

 

نظر خود را بگویید.

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: رعایت حجاب در نزد نابینا , دانلود داستان رعایت در نزد نابینا , خواندن داستان رعایت حجاب در نزد نابینا , داستان های پیامبر , خواندن داستان های پیامبر ,
:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمدحسین عبدی

رسول خدا صلي الله عليه و آله شبي در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريکي مشغول دعا و گريه زاري شد.امّ سلمه که جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله را در رختخوابش ‍ خالي ديد، حرکت کرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اکرم صلي الله عليه و آله در گوشه خانه ، جاي تاريکي ايستاده و دست به سوي آسمان بلند کرده اند. در حال گريه مي فرمود:خدايا! آن نعمت هايي که به من مرحمت نموده اي از من نگير!مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !خدايا! مرا به سوي آن بديها و مکروههايي که از آنها نجاتم داده اي برنگردان !خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آني به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتي نگهدار!در اين هنگام ، امّ سلمه در حالي که به شدت مي گريست به جاي خود برگشت .

 

بقیه ی داستان ادامه مطلب



:: موضوعات مرتبط: داستان های معصومین و پیامبران , داستان های پیامبر (ص) , ,
:: برچسب‌ها: داستان گریه کردن پیامبر (ص),خواندن داستان گریه کردن پیامبر (ص),داستان های پیامبر (ص),بهترین داستان های بحارالنوار ,
:: بازدید از این مطلب : 464
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 19 بهمن 1393 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد